زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

ماهگرد دهم

   ده ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررک      ماهگرد دهمت رو به خونه خاله زهرا رفتیم تا در کنار هم جشن بگیریم و امیر رضا با دیدن کیک و شمع خیلی خوشحال شد  و منم بهش قول دادم که واسه تولدش براش کیک بخرم و... اما از شیطونی های  ناز گلم چی بگم که اصلا یه لحظه هم آروم نمی گیره و کلی کارهای جدید یاد گرفته که مهم تر از همه دست زدن هاته و سرتو به عنوان تالی کج میکنی و...   مامان فدای اون ادا و نازت بشه تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی   ...
26 ارديبهشت 1392

مادرانه

                 وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت چرا چتری با خود نبردی ؟ خواهرم گفت چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی ؟ پدرم با عصبانیت گفت : تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد ... اما مادرم در حالیکه موهای مرا خشک می کرد گفت : باران احمق !!!! این است معنی  مادر مادر عزیزم دستای پر از مهرت را می بوسم و برایت شادی و سلامتی آرزومندم و همیشه سعی می کنم مثل شما برای دخترم مادری مهربان باشم فرشته من دوستت دارم دختر گلم خیییییییییییییییلیییی خوشحالم و خدا را روزی هزاران با شکر می کنم که منو لایق ...
21 ارديبهشت 1392

ایستادن شیطون بلا

شیطون بلای مامان امروز واسه اولین بار در سن نه ماه و پانزده روزگی تونست بدون کمک مامان و بابا روی پاهاش بایسته و  واسه خودش ذوق می کنه  ، سرسری می کنه ، هی خودشو با سرفه های الکی لوس می کنه و تازگی ها دست زدن هم یاد گرفته  و... امااااااااااااااااااااااان از دست شیطونی هات که یه لحظه هم آروم و قرار نداری و به هر جایی چنگ میزنی تا از روی زمین بلند بشی و فدای اون دستات بشم ، عشق منی و مامان تند تند ازت عکس گرفت تا برات به یادگار بمونه ...  اینم یه نمونه از شیطونی هات که رفتی زیر مبل و نمی تونی در بیای  ...
6 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

 سالروز ازدواجمون مبارک   چهار سال از باهم بودنمان می گذرد و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی ...   به مناسبت این شب قشنگ  شام بیرون رفتیم وقتی وارد محوطه مجتمع تفریحی شدیم به حدی محو دیدن آبشار ها و نور پردازی شدی  که اگه یه خورده از حوض فاصله می گرفتیم کلی جیغ و داد می کردی  و از بس که شیطونی کردی کلافففففففففففففففففففه شدیم   اینم النگو های دخترم که بابایی براش خرید اینم از شام امشب که نفهمیدیم چی خوردیم شیطونک ...
5 ارديبهشت 1392
1